نتایج جستجو برای عبارت :

هنوز یاد نگرفتی لحظات قشنگتو نسوزونی؟

دانلود آلبوم رضا صادقی – زندگی کن
Download New Album Reza Sadeghi – Zendegi Kon
 
 
دانلود آلبوم رضا صادقی زندگی کن
 
(هم اکنون میتوانید با دانلود قانونی و حلال این آلبوم از طریق لینک زیر, رضا صادقی را جهت ادامه فعالیت هنری حمایت نمایید)
 
دانلود آلبوم رضا صادقی زندگی کن
متن آهنگ زندگی کن
 
چه بخوای چه نخوای زندگی میره چه بگی چه نگی لحظه میمیره
نشه روزی بگی واسه ما دیره زندگی کن گلم
برقص بخند بخون ذکرتم بگو نذار خفت کنن فکرتم بگو
پشت سر رو نبین فقط به جلو زندگی ک
دانلود آلبوم رضا صادقی – زندگی کن
Download New Album Reza Sadeghi – Zendegi Kon
 
 
دانلود آلبوم رضا صادقی زندگی کن
 
(هم اکنون میتوانید با دانلود قانونی و حلال این آلبوم از طریق لینک زیر, رضا صادقی را جهت ادامه فعالیت هنری حمایت نمایید)
 
دانلود آلبوم رضا صادقی زندگی کن
متن آهنگ زندگی کن
 
چه بخوای چه نخوای زندگی میره چه بگی چه نگی لحظه میمیره
نشه روزی بگی واسه ما دیره زندگی کن گلم
برقص بخند بخون ذکرتم بگو نذار خفت کنن فکرتم بگو
پشت سر رو نبین فقط به جلو زندگی ک
ساعت پنج و نیم عصر وسط نقاشی کشیدن صدای قشنگتو شنیدم. وسط حرف زدنمون تلفن قطع شد و دوباره بهم زنگ زدی و تقریبا شد دو تا تماس دو دقیقه ای...حس میکنم  یه کوچولو تونستم عادت کنم به این روال بعد از هفت روز حالا انگار دستم اومده همه چیز و تو رو کنار خودم حس میکنم... مثل قبل از خدمت رفتنت..... از وقتی که تو رو شناختم عشقم هر روز بهت بیشتر شده و این روزا مخصوصا اینو بیشتر تو قلبم احساس میکنم.... دوستت دارم... 
سمی رای تو...
کم کم آخرین لحظات سال 97 هم سپری میکنم. در این لحظات مثل همه آدم ها دعاهای کلیشه و البته مهم سلامتی، شادی و موفقیت برای خودم و همه افراد دارم.
مهمترین اتفاقی که برام توی سال جددی می تونه رخ بده اتمام سربازی و خروج از کشور هستش. حداقل خروج از خونه فعلی کمترین حد توقع من از کائنات و خداوند هستش.
خدا کمک کنه بتونم مفید باشم و شاد و ستون!
به امید 98 پر از شادی و موفقیت برای همه :)
 
 
 
به ادامه مطلب بروید ...
 
 
عکس های عاشقانه
عکس های احساسی
عکس های رمانتیک
عکس های رومانتیک
عکس عاشقانه
عکس احساسی
عکس رمانتیک
عکس رومانتیک
عکس های عاشقانه از لحظات تنهایی
عکس های احساسی از لحظات تنهایی
عکس های لحظات تنهایی
عکس های تنهایی
عشق
ثانیه‌های آخر، ثانیه‌های مهمی‌اند. داریم که یک روز نزد خدا، به اندازه‌ی هزارسال است. این، یک فانتزی نیست. دقت که می‌کنم، می‌بینم اگر این نباشد، فانتزی می‌شود. فکر کنید، همه‌چیز، همین‌قدر بی‌هوده باشد، همین‌قدر خشن و خشک و سریع؛ آن‌وقت، چه می‌خواهد قضاوت شود؟ پس آن نیم‌لرز‌هایی که بر دل می‌افتد چه؟ آن‌ها به کدام قلم روایت می‌شوند؟
ثانیه‌های آخر را می‌گذرانم. آخرین لحظاتی که می‌توانند همه‌ی گذشته را «تبدیل» کنند. مفهوم «ترکیب
پشتیبان خانم مهسا آ برگشت توی اتاق بهش میگم این نفر جدید میتونه مثل شما لحظات مفرحی برای ما فراهم کنه ؟ مبگه نه این توی باقلی هاست ... بعد که رفت بیرون به پشتیبان خانم مریم ز گفت این پسر کی که این پشتیبان خانم مهسا آ  بهش این جوری میگه !!! کلی خندیدم
میدونین خیلی وقتا خیلی چیزا اونجور ک خود ادم میخاد پیش نمیره
یه وقتایی ادم میخاد لحظات خوشی برا خودشو بقیه بسازه اما دقیقا همون لحظات میشه بدترین لحظات زندگی ادم 
.
.
.
.
‌.
یه وقتاییم هست که ادم‌فک میکنه گند زده به همه چیزو ... اما نه 
یهو میبینه اون لحظع بد دوباره توی بهترین خاطراتش بایگانی میشه ... 

پ . ن : یه ادم همونقدر ک میتونه با دوس داشتنو دوس داشته شدنش حال یه نفرو خوب کنه ... همونقدر ک میتونع کاری کنه ک اون ادم از زندگیش از زنده بودنش از همه
عزیز دلم دارد عروس می شود. قند در دلم آب می شود. مدام قربان صرقه اش می روم. می دانید چیست؟ یک خوش حالی عجیبی است که عزیز دل آدم عروس شود. اصلا دلم یکجور دیگری می زند. درست است که دختر آدم را مردم با خودشان می برند یک جای دیگر اما باز هم در کنار این دلتنگی هایی که هنوز نیامده حس های فوق العاده ای هم وجود دارد. حس هایی که طعم خوش بهار می دهند. طعم تازگی و طراوت. شادی و سرزندگی. البته گاهی وقت ها بعضی اتفاقات شاید لحظات خوشت را خراب کنند. مثلا وقتی می بی
خانه خراب شد و دنیا هنوز هست
بازان زد و صحرا هنوز هست
آن ابر که باریده بود در صحرا
خشکید و تَه کشید و دریا هنوز هست
آزرده ایم ما نکند دنیا هدر رود
دیروز رفته اگر فردا هنوز هست
سر ، عاشق است ، تن ، هویٰ ، جان ، فرشته است
سر ها ز تن جدا شد و جان ها هنوز هست
هرچند مهر باطل افکار من زده
اما بدان که پختن سودا هنوز هست
او گرچه رفت و دل ، دل نمیشود
رویای هرشب و شب ها هنوز هست
سخته ساعت ها به لپ تاپ زل بزنی و بنویسی راستش می ترسم چون که با اختیار خودت یه چاقو رو تا ته توی قلبت فرو می کنی خیلی درد داره مخصوصا که من اماده نیستم نمی دونم چه طور اولین رمانم رو بنویسم و ساعت ها خودمو توی اتاق زندانی کنم  وای خدای من چه لحظات
نقس گیری یا امسال اولین رمانم رو تموم می کنم یا این که قید همه چیز رو می زنم 
می دونم هنوز دو سه خط ننوشته بهونه می یارم که دیگه ادامه ندمش و همه چیز رو می ندازم گردن شرایط 
کاش این بار واقعیت داشته باش
زندگی آدم تو یه لحظه میتونه کن فیکون بشه ! 
۳۶ ساعته نخوابیدم ...
و الان بالاخره بغضم شکست و اونقدر گریه کردم که نزدیک بود بالا بیارم ...
تازه ۱۷ ساعت گذشته ! و باید ۱۰۰ ساعت بگذره... 
شاید هم ۲۰۰ ساعت ! 
تو روخدا نپرسین چی شده ...
فقط هر وقت یادم افتادین دعام کنین... 
+هیچ‌ کس نمیدونه چی شده جز دوستم ... ولی مامانم فهمید ناراحتم از پای تلفن و من هم ناراحتیم رو ربط دادم به pms... 
آخ...
سخت ترین لحظات عمرم رو دارم میگذرونم...
تظاهر جایز نیست حال این روزهای من خوب نیست شاید بدِ بدِ بد هم نباشه ولیخوب هم نیست. تمام فضای ذهنم رو جستجو کردم یک متن بلند بالا هم نوشتم از لحظات تلخ و شیرین روزهای اخیر, ولی بغض توی گلو و بی حسی ناجور پای چپم نشون میده زور روزای بد من این اواخر بیشتر بوده.
راستش نمیدونم هنوز هم باید بیام و بنویسم که توی همه این سختیها و فشارها  کنار همسرم ایستاده ام که همراهشم, همراهی که کنار لحظات خوب نابش روزهای پرتنش زیادی رو هم داشته.
نمیدونم میتونم بنو
..::هوالرفیق::..
در این لحظات همیشه رایحه‌ای فضا را پر کرده است؛ باید فقط یک بار این بو را شنیده باشی تا بدانی چه می‌گویم؛ این بوی آشنا هم هیجان را در تو زنده می‌کند؛ و هم نگرانی را در تو بیدار می‌کند:  «در این یک سالی که گذشت چه کار کردی؟» اصلا الان که فکرش را می‌کنم عجب بویی است؛ لامصب یک معجون کامل هست. آخَر تو را به فکر هم وا می‌دارد: «امروز چقدر بزرگ شده‌ای؟ به اندازه‌ی همان یک سال؟ کمتر از آن؟ بیشتر...؟!»
البته فقط این رایحه‌ی عجیب نیست
البته اینکه زندگی زیباست باعث نمی‌شود گاهی آه نکشید و از ته دل‌تان نگویید وای ‌که چقدر زندگی سخت است. درک اینکه سختی می‌تواند زیبا باشد هنوز هم برای خودم سخت است! یک نفر را برای قدم زدن و رها حرف زدن می‌خواهم، چیزهای کافی برای اشک ریختن و رفع بغض، یک روز الی بی‌نهایت زمان برای هرکاری می‌خواهد دل تنگت بکن و نهایتا احساس آرامش. البته آن قبلی‌ها هم برای این آخری بود.   نریانی باید، تند و تیز و قوی، سر و دُم گیر، قهوه‌ای تیره با یال‌های بلند
از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
در غروبی زیبا از واپسین روزهای یک بهار پرماجرا می نویسم ...
در لحظات نزدیک اذان ....
در لحظات مشهور ب لحظات استجابت دعا ....
خداوندا مگذار بر دلم هیچگاه قفل قساوت بماند ... 
مگذار هیچ خاطری را ب خاطر حرفم آزرده کنم ...
بارها رایحه دلنشین نسیم های بهاری ب مشامم خورد
 اما ....
 بهارت نمیدانم از من راضیست یا نه ... 
دل من در بهارت شاد بود ...
با بهارت خداحافظی نمی کنم
 چون دلتنگی من چند برابر می شود ...
بوی بهار ... بوی بهترین ها بود ...
 بوی یک دنیا لطافت ... بوی یک
سلام بنده ی من ، چرا غصه میخوری ، چرا چشمای قشنگتو انقدر پر از اشک میکنی؟
من وقتی اینجوری می‌بینمت هزار برابر از موقعی که خطا می‌کنی غمگین تر می شم.
گاهی که دلت گرفت میای و باهام درد دل می‌کنی اما بعضی وقتا که میبینی در و باز نمیکنم همش به خاطر اینه که اونی که می خواهی رو صلاح نمی‌دونم بهت بدم و دارم یه چیز بهتر پیدا می کنم که بهت بدم و یا اگر بتونم گذاشتم به موقع ازت پذیرایی کنم و به قول خودتون سوپرایزت کنم.
پس نگران نباش؛ غمگین نباش ، چشماتو
فاصله درد عجیبیست و زمان دردی عجیب تر. با این که می دانی این فاصله روزی کم خواهد شد و این دوری را پایانی است، می دانی این روزها و ماه ها، سخت و آسان خواهد گذشت چنان که پیش از این گذشته اما... اما لحظات واقعا اذیتت می کنند، سخت می گذرند خیلی سخت. باید خودت را به بی خیالی بزنی، اگر بخواهی هر قدمی که بر می داری را بشماری و هر ثانیه ای که می گذرد را حساب کنی، گذر لحظات پیرت می کنند و گام ها به کام مرگ می کشانندت. بی خیال باش و فقط برو. دنیا بی ارزش تر از آ
درست زندگی کردن را یادمان ندادند!
ما باید کار میکردیم برای شادی هامان! نه غم هایمان!
باید شادی می کردیم برای داشته هایمان! نه نداری ها!
باید می داشتم برای بهتر زندگی کردن! نه بیشتر زندگی کردن!
خوب زندگی کردن را یادمان ندادند!
ما نالیدیم از زندگی، گریستیم از خستگی و ترسیدیم از خنده!
حال آنکه زندگی همین لحظات بودند...
ای دریغ از لحظات عمرم...
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
برای آسان زندگی کردن و دیدن زیبایی های آن لازم است، لحظات گذشته زندگیمان را شخم بزنیم و بایک ذره بین(لحظه بین)به دنبال لحظات زر و طلا ماننده آن باشم. دقیقاً همان قسمت هایی که به خاطر برق چشمها و لبخندتان میدرخشند. همان جاهایی که قلبتان تندتر می زند.
زندگیتان را شخم بزنید. مطمئناً به گنج های خوبی میرسید. همین گنج ها امید و نقشه ای میشوند برای ادامه دادن بهتر زندگی...
برای آسان زندگی کردن و دیدن زیبایی های آن لازم است، لحظات گذشته زندگیمان را شخم بزنیم و بایک ذره بین(لحظه بین)به دنبال لحظات زر و طلا مانند آن باشم. دقیقاً همان قسمت هایی که به خاطر برق چشمها و لبخندتان میدرخشند. همان جاهایی که قلبتان تندتر می زند.
زندگیتان را شخم بزنید. مطمئناً به گنج های خوبی میرسید. همین گنج ها امید و نقشه ای میشوند برای ادامه دادن بهتر زندگی...
من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوزمن به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوزغنچه و عطر و بهار و سبزه‌ باز آورده‌ایگرچه با گل‌های گلدان تو مشکوکم هنوزای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحرمن به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوزباز می‌پرسی که امید فراوانت چه شد؟باز می‌گویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوزهر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفتبا یقین‌های پریشان تو مشکوکم هنوزاین‌که می‌آید نه باران، گریه‌های نم‌نم استمن به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز
من چه گویم از دل زارم که بیمارم هنوزشب شده مهتاب در خواب است وبیدارم هنوزغرق نور وشادمانی آسمان تار شبلیک تاریک است و طوفانی دل زارم هنوزماه خندان کهکشان ها نور بارانغم نهان در دل که از عشقش گرفتارم هنوزمثل مجنون غرق افسون آسمان شاداب و گلگوناشک بارم روز و شب می باشد این کارم هنوز
قطار عمرم با سرعت سریع السیر رو به جلو است. این لحظاتم هستند که از میان تونل می گذرند.شاید به همین دلیل باشد که گاه لحظاتم تاریک میشود و باز دوباره روشن! هنوز یاد نگرفته ام از لحظاتم چگونه خوب استفاده کنم درحالی که نصف عمرم را درحالت نگرانی آینده سپری کرده ام.نگران ازجا در رفتن ریل های قطار عمر یا واژگون شدن تونل هنگام عبور لحظات از درون آن.به راستی من به کجا رهسپار شده ام؟!
 
به نام خالق لبخند
خودتون فکر کنید که زیباترین لحظات زندگیتون داشته چه اتفاقی می افتاده
هرجوری که بوده یا هرجایی که بوده لبخند نمی زدید
اگه بوده سعی کنید اینجور لحظات رو بیشتر کنید
چرا وقتی با یه لبخند ساده میتونید شادتر باشید لبخند نمی‌زنید
یعنی این را هم می خواهید از خودتان دریغ کنید
تنها خواهش امشبم از تون اینه که همیشه لبخند بزنید
اگر لبخند بزنید در شرایط بد هم حالتون خوب میشه
پس نتیجه می گیریم که زیباترین لحظات زندگی وقتی اتفاق میفته
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز...می برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم ... بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرجه با دوری او زندگیم نیست ولی ... یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
رشته مهرو وفا شکر که از دست نرفت ...بر سر شانه من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به  وفا سر کردم ...با که این درد بگویم؟!که جفا جوست هنوز
تا دل ناله جانسوز بر آرم همه عمر ...همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
باهمه زخم که سیمین بدل از او دارد
روزهاست ننوشته ام ولی این بدان معنی نیست که نمی‌خوانمتان...
اما کجا بودم؟!
 اوایل مهر در یکی از اتاقهایم کمد نصب کردم و وسایلم را از انباری به کمدها منتقل کردم و همین یک هفته طول کشید...
 برای اتاقم قفسه ی کتاب سفارش دادم و طاقچه ی اتاق را تبدیل کردم به جایی برای کتابهایم و به آرزویی که همیشه داشتم ،یعنی یک اتاق با قفسه ای از کتاب و یک میز مطالعه و تختی زیر پنجره جامه ی عمل پوشانیدم:)
یک هفته ای هم به لطف خدا راهی سفر شدیم و چند روزی را مهمان امام
حدود چند ساعت، تا تحویل سال جدید باقی مانده؟معمولا در این لحظات آخر سالی، به کل سالی که گذراندیم فکر میکنیم و برای آن سال تعریفی در نظر میگیریم.خوب یا بد...راستش را بخواهید، درست است که به صورت کلی 98 سال خوبی نبود، اما اگر کمی دقت کنیم ، همه سال ها اینگونه اندو قرار نیست سالی بهتر از سال قبل یا بعدش باشد...نود و هشت، با اینکه لحظات غمگینی داشته، اما مطئننا لحظات خوب و شاد هم داشته.بهتر است بگوییم، اینکه منتظر یک سال عالی باشیم، که اتفاقات عجیب و
نمیدانم...و باز هم نمیدانم چرا و چطور تمام نوشته هایم بوی تورا میدهدشاید از  یادگاری  نفس های به جای مانده ات استگاهی وقت ها که بی قراری هایم اوج میگیرد کوله یادگاری هایت را برمیدارم و به قله دلتنگی هایم صعود میکنمو دست اخر انجا  قلم و کاغذی برمیدارم و از سر دلتنگی های خاطراتت با سکوت درونم رنج میکشم.
پی نوشت1: بخشی از نوشته های مربوط به کتاب قلب زرد که ان شالله بعد این بیماری بره برای چاپ (شایدمهرماه) 
پ ن :من تو را در واپسین لحظات این روزهایم
فردی مرکوری می‌خواند:
Carry on...
carry on...
as if nothing really matters
 و من به این فکر می‌کنم که دقیقا چه چیزی است که آنقدر مهم است که هنوز نگذاشته من از این اتفاق گذر کنم؟
و تمام لحظات خوبی را که با او می‌شناختم دوباره به یاد می‌آورم.
و از خودم می‌رسم که من دقیقا چه چیزی را به یاد آورده‌ام؟ آنچه که حقیقتا رخ داده است؟ یا ترکیبی از دریافت‌ها و احساسات خودم را؟
من فکر می‌کنم آنچه که از هر لحظه با ما می‌ماند، به وجود خودمان آغشته است: به آنچه که دریافت کرده‌ا
شب را همچون یک دریا بدان که درونش از تاریکی قیرگون پر شده است. آنگاه شنا نابلدی را فرض کن که در مواجهه‌ی با این سراسر تاریکی، به ناگاه فکرش مبهوت می‌شود. حتی فرصتی نیست تا آدمی نفسی چاق کند. پس سیاهی تمام وجود را فرا خواهد گرفت و غریق، در یک آن و بی هیچ تقلایی؛ به خوابی فرو می‌رود که برادر مرگ است: -چه بسیار آدمیانی که دیگر از خواب شب بیدار نشدند و راهی سفر آخرت شدند.کمی برگردیم عقب: در آخرین لحظات که خیال آدمی تا خرخره غرق در تاریکی شب شده و چیز
کار درست و نیک را باید هر چه زودتر انجام بدهیم؛ مثل عبادات، مثل نمازِ اولِ وقت و مثل بقیه‌ی کارهایی که موقت است، هر چه انسان آن کار را در لحظات اول و نزدیک‌تر به آن لحظات اول انجام بدهد، این فضیلت بیشتری دارد؛ چون انسان احساس می‌کند تکلیف را انجام داد و در تأخیر آفاتی هست؛ انسان خود را از آن آفات برکنار می‌دارد. ۱۳۸۵/۰۹/۲۴
وضعیت پوشه پیام‌های تبلیغاتی من در این دوروزه:فون‌پی آماده خدمت‌رسانی به شماست. استودیو چارخونه در دسترس است. با وجود مشکلات اینترنت بلیط خود را از مستربلیط بگیرید. اسنپ در خدمت شماست. چیلیوری آماده خدمت‌رسانی به شماست. سایت علی‌بابا باز است.دسترسی به خدمات تلویزیون اینترنتی لنز همچنان بدون وقفه ادامه دارد.آیو همچنان برای شما لحظات شیرین و مفرحی را ایجاد می کند. [هشتگ مسدودسازی اینترنت]__________پ.ن: قطعی اینترنت باعث شد یه نگاهی به اینج
خاک شوره زده و خشکیده و ترک ترک شده رو زیر پام له میکنم و لبخند میزنم
مامانم هم همین کارو میکنه تند تند راه میره و زیر لب یه آواز رو زمزمه میکنه و صداش با صدای باد تو گوشم میپیچه
صدایی که فکر میکنم خیلی روزا فقط با شنیدنش به زندگی برگشتم
روزی رو یادم میاد که مستاصل به دیوار اون خونه ی منحوس لعنتی تکیه کرده بود و گریه میکرد
و من اون لحظات... من اون لحظات من نبودم که از اون وضع دلم خنک میشد
من واقعی نمیتونه انقدر بی رحم باشه
من واقعی این منیه که الان
حاجی قشنگم 
دلم عجیب برات تنگ شده.من آخرین بار تو بهشت زهرا روبروی یادبود شما واینستادم
چرا؟
چون حاجی من باید باشی نه برای بقیه.چون یهویی میام دوست ندارم واسه کسی دلبری کنی جز من.
حاجی.حاج آقا.اجازه هست درد و دل کنم باهات؟میشه اون چشمای قشنگتو اینقدر نندازی تو چشمام که گناهامو یکی یکی بگم؟که ازت خجالت نکشم حاجی؟
من شرمنده ی خدای مهربونمم.من بنده ی خوبی نبودم براش.حاجی بهش بگو حالا که کنارشی بهش بگو تو میلیاردها بنده داری که عاشقتن تو بزرگی و
مثل نیلوفر اسیر خواب مردابم هنوز
یا که آن مرداب پیری در تب خوابم هنوز
شاید آوای شباهنگی میان جنگلم
یا شبیه آسمان در دست مهتابم هنوز
یا که شاید تکه ابری سرد و بارانی شدم
یا که در دریای چشمی مثل گردابم هنوز
ماهی ام ، فکر فرار از تنگ های شیشه ای
در تمنای خیال رود پر آبم هنوز
رودم اما، یک مسافر، میروم تا مرز عشق
مثل نیزاری ولی در فکر تالابم هنوز
موجهای خسته ی دریا کنار ساحلم
بی قرار خواهش دریای بیتابم هنوز
هر کسی باشم و یا در هر کجای این جهان
من به د
دردا.دردا از من.دردا از این عمرهای کوتاه و بی‌اعتبار ما.دردا از نبودن‌ها و رفتن‌ها.دردا از تو که هم نامه‌ی نانوشته خوانی و هم قصه‌ی نانموده دانی.دردا از تو که یادت مونس جانم است.دردا از من که با این همه‌ آدم نمی‌شوم که نمی‌شوم.دردا از من که زندگی می‌کنم برای آن لحظات که حتی با آن «برام هیچ حسی شبیه تو نیست، کنار تو درگیر آرامشم، همین از تمامِ جهان کافیه، همین که کنارت نفس میکشم» هم گریه‌ام بگیرد و غرق لذت شوم، اما برایم این لحظات هم محد
راستش من هنوز از آن آدمها نشده‌ام که از تنهایی و خلوتشان لذت ببرند و استفاده‌ای مفید کنند. من هنوز برای رابطه‌ای دست و پا میزنم، هنوز دلم را به مخاطب‌های واهی توییتر و اینستا خوش کرده‌ام، هنوز از خودم فرار می‌کنم. اما من این آدم نخواهم ماند. من تغییر می‌کنم و یک روز واقعا تنهایی‌ام را بغل می‌کنم و با یک خروار کتاب و سوال و ایده خلوت می‌کنم.
من کلا عادت دارم به فیریکی زدن،
رو یه مسئله که زووم میکنم انقد توش پیش میرم تا دل و رودشو از حلقومش بکشم بیرون،
واسه همینه که از فضاهای اجتماعی زده میشم، چون انقدر خودمو درگیرش میکنم که رسما بالا میارم،
مدتیکه سرکار میرفتم اصلا یادم نمیموند که بخوام گوشیمو چک کنم، میرفتم سرکار میومدم خونه، گوشیمو میزدم شارژ، میخوابیدم، باز سرکار باز خونه،
جز چنتا زنگ در طول روز که اونم یا مامان بود یا بابا.همین.
اصلا گاهی یادم میرفت گوشی دارم، مثلا دستم بود
انتظاری که زندگی رو مختل نکنه و تمام جوانب کارها و افکارت رو تحت شعاع قرار نده انتظار نیست! 
در این شش سال لحظاتی هست که هنوز برام تکراری نشده هرچند که ده‌ها بار تکرار شده، لحظاتی که کاملا قابل پیش‌بینی هستند و هر بار ناب بودنشون رو تا اعماق وجودم حس می‌کنم. لحظات خداحافظی و لحظات دیدار!
لحظه‌ی خداحافظی‌ای که سنگینی دلتنگی رو به جان می‌خرم، لحظه‌ای که همه و همه پنهانش می‌کنند تا ضعیف نشم تا بتونم ادامه بدم، لحظه‌ای که فقط آرمین و صداقت
میون این همه روزای تاریکی که با سرعت از بیخ گوشم میگذرن ، صدای هیچ بادی شنیده نمیشه
به قیمت گذروندن ثانیه هایی که از نور سریعترن درحالی که نفس های اخر این زندگی رو میکشیم
لای این همه دروغ که مثل دود اطرافمون رو پر کرده
خنده هایی محو از جنس نقابی که روش با یه فونت درشت نوشته "Made in your heart" !
و دلتنگ بوی نفس هاش
آخ که وقتی زل میزنم به شعله‌ی وحشی فندک موقع روشن کردن سیگار ، جای سیگارم فقط خودمم که میسوزم
میسوزم و بی صدا آب میشم میون شعله های این اتیش
بنام خداوند مهر و مهربانی 

سلام
عرض احترام دارم خدمت همراهان گرامی

در سالی  که گذشت  با مباحث " آرایه های ادبی "، " دستور زبان فارسی  ".، " شعر و قوالب آن " در خدمت شما بودم
در لحظات پایانی سال 1397 آخرین جلسه " شعر و قوالب آن " هم به روز  شد.  ( جلسه سیزدهم)  .  امید آن است که در سال آینده نیز در کنار ما و همراه با ما باشید.  صمیمانه از،این همراهی تشکر می کنم.  
حضورتان مایه افتخار است.  
آهسته، آهسته، صدای پایان. سال97  را می شنویم.  سالی پر از فراز و نشی
در زمان پرسش درس لازم نیست لحظات پر از استرس و استرا ب برای دانش آموزان به وجود آورد بلکه می توان با اقدامات ابتکاری این لحظات را به زمانی شاد و پر از شوق و ذوق نمود .
یکی از روشها  پذیرایی با سینی سوالات می باشد که تقریبا اکثریت دانش آموزان برای حاضر شدن پای تخته و جواب دادن به سوالات شوق و ذوق زیادی از خود نشان می دهند.
یکی از شیعیان واقعی امیرالمؤمنین علیه السلام و از یاران امام حسین علیه السلام  "مسلم بن عوسجه" بود.
برطبق برخی از نقل ها،  مسلم بن عوسجه اولین نفر از یاران امام حسین علیه السلام لود که در روز عاشورا به شهادت رسید.(۱)
نقل شده که وقتی مسلم بن عوسجه به شهادت رسید دو نفر بر بالین او حاضر شدند:
اولین نفری که بر بالین مسلم بن عوسجه حاضر شد امام حسین علیه السلام بود. آن حضرت زمانی بر بالین مسلم آمد که هنوز مسلم رمقی بر بدن داشت و خطاب به مسلم فرمود:
«رحم
چطور می‌شه دوستت نداشت؟ بسیار شنیده‌ام و تقریبا قبول دارم که هیچ چیز ثابت نمی‌مونه. حتی دوست داشتن. در جریان رونده رود باید رها بود. چسبیدن به جایی یعنی غرق شدن. ثابت نگه داشتن چیزی آشفته کردن خوده. همه این‌ها درست و همه وعده‌های تا ابد دوستت دارم پوچ. اما تو بگو به من که ذات عشق رهایی‌ست. رها چون پرنده‌ای آزاد.آنقدر گرم می‌چکد از نگاهت که چموشی خاموش می‌شود. تاریکی‌ها نور می‌شود. بوی صدق می‌دهی. هدیه‌ای که چون نسیم آیی و زمان را به شوخی
زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
داشتم برای خواهرم از حس دلتنگی‌ام نسبت به کتاب‌ها حرف می‌زدم که به این نتیجه رسیدیم که من در همه عمر به کتاب‌ها وابستگی عجیبی داشته‌ام: کلاس چهارم بودم که راهم را به کتابخانه مدرسه به عنوان دستیار کتابدار باز کردم و از آن به بعد هم در تمام سال‌های مدرسه، کتابخانه پاتوق همیشگی من بود. همین‌طور داشتیم می‌گفتیم و از این تجدید خاطره شاد می‌شدیم که برای خواهرم از زمانی گفتم که به کتاب‌هایی که او به من هدیه داده بود چنان سرگرم شده بودم که تص
چطور می‌شه دوستت نداشت؟ بسیار شنیده‌ام و تقریبا قبول دارم که هیچ چیز ثابت نمی‌مونه. حتی دوست داشتن. در جریان رونده رود باید رها بود. چسبیدن به جایی یعنی غرق شدن. ثابت نگه داشتن چیزی آشفته کردن خوده. همه این‌ها درست و همه وعده‌های تا ابد دوستت دارم پوچ. اما تو بگو به من که ذات عشق رهایی‌ست. رها چون پرنده‌ای آزاد.آنقدر گرم می‌چکد از نگاهت که چموشی خاموش می‌شود. تاریکی‌ها نور می‌شود. بوی صدق می‌دهی. هدیه‌ای که چون نسیم آیی و زمان را به شوخی
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز           به جان او که دلم بر سرِ وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد                  نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل،ز خاطرش بگذار                            جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد                به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست                  وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر             
دارد حسین علیه‌السلام بالای سر هفت نفر رفت. یکی از آن‌ها مسلم بن عوسجه است. حبیب بن مظاهر، هم‌سفر مسلم بن عوسجه است. مسلم هنوز شهید نشده بود. حبیب می‌گوید من در خدمت حسین، آمدیم بالای سر مسلم بن عوسجه. دیدم مسلم روی زمین افتاده و دارد از او خون می‌رود. مختصر رمقی در او هست. لحظات آخر است. گفت رو کردم به مسلم بن عوسجه -خب همسفری او است، رفیق چند ده ساله‌ی او است- گفتم: ای مسلم! اگر این نبود که من هم ساعتی بعد به تو ملحق می‌شوم، دلم می‌خواست تو به
خب؛ بیا اعتراف کنیم.
من باورم نمی‌شه که این همه اشتباه رو فقط توی بیست‌ویک هفته انجام دادم. واقعاً باورم نمی‌شه! آخه ببین از کجا تا کجا! خودکرده رو تدبیر نیست...
+ وسط کنکور، یه‌بار نشستم از دوران طفولیت تا لحظه‌م رو چک کردم و دیدم همه‌ش تباهه. واقعا دوست داشتم ریستارت بشه :)) بعد کنکور، تمام گذشته رو گذاشتم کنار و دوباره شروع کردم. اما حالا هم می‌بینم حجم اشتباهاتم واقعا زیاده و دوست دارم که باز همه‌چی ریستارت بشه و از نهم شهریور، روز قبولی
سینا درخشنده خوش خنده ی من
دانلود آهنگ جدید سینا درخشنده به نام خوش خنده ی من
Sina Derakhshande - Khosh Khandeye Man
ترانه : ساره رسولی ؛ موزیک : فرزین کاتب ؛ تنظیم : شجاعت شفایی

دلبر خوش خنده ی من / حرفاتو با خنده بزن لحن قشنگتو میخوام
بمون همیشه تو دلم نازتو دائم میخرم / بخند تا از غصه درآم

ادامه مطلب
زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
کارپه دیم! ( اصطلاحی لاتین به
معنای دم را غنیمت بشمار ) چه بخواهید چه نخواهید مرگ نزدیک ماست این یک هشدار است
اما کارپه دیم! مرگ نزدیک گوش هایمان نفس میکشد پس باید دم را غنیمت بشماریم. در
این فیلم ما به اعماق زندگی خواهیم رفت، جوهره اش را خواهیم دید و سپس برای مکیدن
لحظات ناب زندگی دستور عملی بی نظیر خواهیم داشت تا بتوانیم از تک تک لحظات زندگی
لذت کافی را ببریم. اما زندگی آنجاست که مرگ را به وضوح در آن ببینیم. همانطور که
سیاهی در کنار وجود سفیدی
عصر است و حوالی ساعت پنج 
پاییز، پاییز کذایی!
روزی از سال یک هزار و نمیدانم!
خیابان شهید چشمانش، پلاک مفقود الاثر وجودم
روی تخته سنگی در حیاط نشسته وبه لالایی مرگ اور غروب گوش میدهم.
لباسم زرد است هم رنگ نفرت زباله کشیده از برگهای تک درخت کنج باغچه.
اینجا دیوانه خانه است...
پر از منی که به دیده، دیده ام آن گرگ و میش غروب،رقص نسیم سپیده میان گیسوان طلایی خورشید، شبنم چکانده شده روی انار سرخ و ترک خورده لب هایت، چشمان آن گربه وحشی که معشوقه ی تک ت
اولین پستی که دارم میزارم .
 
الان تنها احساساتم مربوط به نتایج کنکوره که قراره  چهار شنبه اعلام شه
ولی من مطمنم که سه شنبه میاد
من واقعا میترسم ! اگه خراب باشه که احتمالش کم هم نیست یه سال دیگه باید ریاضی حل کنم !! باورم نمیشه . خدا اخه مگه من چه گناهی کردم ؟؟؟؟
دیگه واقعا الان امیدم تویی  ! نجاتم بده
 
.
دوره روان شناسی من هم کم کم تموم شد
جلساتم کمتر شده و نسبت به گذشته خودم خیلی بهتر شدم
حتی نسبت به اطرافیانم...
البته هنوز جای کار دارم اما خب میتونم بگم سلامت روانی هم مهمه همونطور که سلامت جسمی مهمه
هنوز هم غمگین میشم. هنوز هم نسبت به خودم اعتماد به نفس ندارم. هنوز هم حس تنهایی گلومو چنگ میندازه ولی باهاشون کنار اومدم...
...............................................
بچه ها شده بی حوصله باشید؟ به همه چیز؟ حتی خودتون؟
شده سرد بشید؟
 
بسم الله الرحمن الرحیم..
دلم به این خوشی های چندروزه دلخوش نیست ...
وقتی که این دنیا نه خوشیش موندگاره و نه غمش ...نه لبخندش میمونه نه اشکش....
مبادا این چند روزه راحتی دوباره ضعیفم کنه 
مبادا عادت کنم ....
 راه سخت تری پیش رو داریم 
کاش غافل نشم...
درهمه لحظات به خودم تلنگر میزنم که یوقت دلخوش نشیا حواست باشه اماده شو اماده شو برای روزهای سخت تر.....
خدایا کمکم کن 
خدایا توی سختی ها راحت میشه بهت رسید اما توی راحتی ها خیلی سخت میشه همه چیزو کنارگذاشت و
کلیک کنید
 
 گابریل کالدرون به موضوع بی پاسخ از سوی پرسپولیس تبدیل شده است و در شرایطی که این مربی آرژانتینی در اولین فصل حضورش در این تیم، موفق شد با سرخ‌ها به قهرمانی نیم فصل دست یابد و حضور در نیمه نهایی جام حذفی را نیز تجربه کند، هنوز هیچ پاسخ روشنی درباره زمان بازگشت او وجود ندارد.
کالدرون پیش از ترک ایران در پایان آخرین بازی تیمش، گلایه‌های تندی را بابت عدم  احترامی که مدنظر و شایسته است را اعلام کرد و در ادامه نیز شروطی برای ادامه همک
 
 
هنوز دردها یادم نرفته است.
هنوز روضه‌ی حضرت زهرا که می‌شنوم،
یادم می‌آید به تلخی، که برایم روضه خواندی و
چند روز بعد سیلی تو بر صورتم...
هنوز یادم نرفته است قدرت دست‌هایت را روزها پس از دیگری.
 
 
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
دیروز تولدم بود :) 27 سالم تموم شد و برادرم 20 سالش تموم شد. اصلا باورم نمیشه که سال ها اینقدر سریع میگذرن و من هنوز تکلیفم با خودم معلوم نیست انگار تازه تازه بود که تولد 17 سالگیم رو جشن گرفتیم دوستام برام سنگ تموم گذاشتن و خانواده هم همینطور و من هنوز باورم نمیشه که این تعداد آدم هستن که منو دوستم دارن :) خداجونم ممنونم ازت که 27 سال بهم فرصت زندگی دادی فرصت دادی تا زیبایی هایی که آفریدی رو ببینم و صداهای گوش نواز رو بشنوم . ممنونم که بهم یه بدن سال
تا حالا به این فکر کردین لحظاتی تو زندگی وجود دارن که انگار تا ابد ادامه دارن؟ انگار جای دیگه، تو یه دنیای موازیِ دیگه، تو یه بُعد دیگه ای از زمان، همیشه هستن و هیچ وقت تموم نمی‌شن.دو تا از این لحظات که همچین احساسی بهشون دارم رو می‌گم. اولیش برای ۱۰-۱۱ سالِ پیشه. شبیه صحنه ی تئاتر می‌مونه.
هفت یا هشت سالمه. کاپشن صورتی تنمه و کلاه بافتنی نارنجی. همیشه از اینکه این دو تا رو با هم بپوشم بدم میومد چون حس می‌کردم رنگ هاشون به هم نمی‌خوره، اما مجب
حالت تهوع دارم 
از اینکه فردا امتحان میان ترم ۱۵۰ صفحه ای دارم و الان صفحه ی ۲۷ ام.
از اینکه باید مقاله ی شاه بنویسم و هنوز ۱/۳ ش رو نوشتم.
باید پیپر سیاست بدیم و هنوز ندادم.
باید برای روان هم ارائه داشته باشیم و هم یه تحقیق بهش بدیم.
باید برای امتحان میان‌ترم دانش خانواده ای که حتی هنوز کتابش رو هم‌نخریدم و روان شناسی بخونم و هنوز نخوندم....
باید برای بیچ تیزر تبلیغاتی بسازیم و هنوز نساختم...
اینا همش مونده و فقط ۵ هفته تا پایان ترم وقت هست...خدای
☺️۱ لحظه تحویل سال..!☺️
 
۲ لحظه عاشق شدن..!
 
☺️۳ لحظه ای تماس از کسی که دلتون براش تنگ شده…!☺️
 
۴ لحظه دادن آخرین امتحان..!
 
☺️۵ لحظه ای که به شخصی که دوسش دارین,
نگاه کنین و ببینین اونم داشته به شما نگاه میکرده…!☺️
 
6 لحظه ای که دوستایه قدیمی و خوبت رو ببینی و بفهمی
هیچی بینتون تغییرنکرده…!!
 
☺️۷ لحظه ی لمس انگشتان نوزاد متولدشده..!!☺️
 
۸ لحظه ای از خواب بیدار شی و ببینی که هنوز وقت اضافه
برای خوابیدن داری..!!
 
☺️۹ یه شبه قشنگ,,تو خیاب
دهم مرداد روزیه کهایرانیان باستان جشن چله ی تابستون میگرفتنبعد از رد شدن چله یتابستون هوا شروعبه خنک شدن میکنه...چله تابستونتون مبارک!پ.ن: ما نیز هنوز چله نشین سردی دهم مرداد چند سال پیشیم. هنوز چشم انتظار و هنوز دوست‌دارش...
پ.ن2: این مطلب رو پارسال گویا نوشته بودم، نمیدونم چرا تا امسال منتشر نشد.
   
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوزپای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوزمی نشینم خاطراتت را مرتب می کنمدر مرور اولین دیدار، ویرانم هنوزکاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوزراه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوزبا جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفتبی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوزبعد تو من مانده ام با سالهای بی بهاربعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوزدست هایم را رها کردی میان زندگ
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است.. دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکرده..هنوز دوستم دارد.. و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
ای درد... ببین به استخوان رسیدی...!
+ همیشه تمام لحظات خوبی که میتونستم بهترین باشن رو خراب کردی! خیلی چیزا رو ... خیلی لذت ها رو ازم گرفتی... 
+ حتی نمیتونم به انتقام گرفتن ازت فکر کنم  تو چی داری که ازت بگیرم؟به جز درد چی داری؟؟
قانون منع توهین

اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخ‌ترین لحظات زندگی مشترک‌تان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است. 
نه شما و نه شریک زندگی‌تان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید. 
اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرف‌های ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در
سلام. :)
قبل از هر چیزی باید -با تاخیر- سال جدید رو خدمت همگی تبریک عرض کنم. امیدوارم امسال بهترین ها برامون اتفاق بیفتن. همین. :))
.
امسال یکی از معدود سال هایی بود که سال بدون مامان تحویل شد. خانواده ما مثل سس مایونزه؛ من سرکه هستم و بابا روغن. مامان هم تخم مرغ و امولسیونه! اگه مامان نباشه، ما به سختی میتونیم با هم کنار بیایم! :| خلاصه این حرف ها اینه که تا دقایقی پیش از «آغاز سال ١٣٩٩» در حال ستیز بودیم! D: مشکلمون هم کمبود «سین» برای سفره بود...
.
وجه
واپسین لحظات شب بود
جناب نیچه اومد تو خوابم
روبروم واستاد
فیس تو فیس
اکت تو اکت
سیبیلاشو داد بالا منم سیبیلامو دادم بالا
لباشو غنچه کرد
چِسبوند رو لبام
همون لحظه از خواب بیدار شدم
دنیام عوض شده بود
عاسمون لاجوردی شده بود
عشق رفته بود تو پی گوشت و استخونام
از اون موقع
هرکیو میبوسم
دنیاش از این رو به اون رو میشه
پ.ن:جناب نیچه فرمودن هر کی میخواد در حضور محترمشون تشریف فرما بشه قبله امتحان جغرافیای دهم بدون استعمال کافئین و ریتالین و هر سنتی یا
-هنوز خودمم باورم نشده نزدیک دوماهه خونه نرفتم! شاید علتش درگیری آدم آهنی گونه ام هست که وقتی برای فکر کردن به خونه نداشتم هرچند یک دلتنگی همش همراهمه-خیلی وقت بود که فکر می کردم رانندگی خیلی بی خطره تا اینکه پریروز یک تصادف برام پیش اومد ... تلنگر خوبی بود که بیشتر احتیاط کنم ... و خدا رو شکر ماشین مقابل چیزیش نشد یه کم هم ماشین من داغون شد اما بازم خدارو شکر کردم که اتفاق بدتری نیوفتاد چون واقعا حضور اون ماشین رو بغل صورت خودم حس کردم ... بیشتر ا
سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم.. هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک میکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ میکنم و به این فکر میکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه
دوست داشتن شما، قشنگترین حسی است که قلبم میتوانست تجربه کند. 
از دور اینگونه قلبم برایتان میلرزد، چه لحظات شیرینی است زمانی که دستتان را لمس کنم و غرق گرمای نگاه و آغوشتان شوم و عمق عشقم به شما را در باران شادی و شوق چشمانم نمایان کنم.
 
 
#شما، تمام رویا و آرزو های شیرین شبانه‌ام...
 
 
 
وقتی داری ماست درست می‌کنی علاوه بر لحظۀ هیجان‌انگیز "داغ باشه ولی دستت رو نسوزونه" که می‌شه راجع بهش چند خط نوشت، اون لحظۀ درستی که ماست رو اضافه می‌کنی و شیرت تبدیل به ماست می‌شه هم، خیلی جای حرف داره! اون لحظه برای من، یعنی بعد از تحمّل یک داغی زیاد، حالا رسیدی به جایی که هنوز داغی، ولی نمی‌سوزی، هنوز شرایط سخته ولی نمی‌پاشی، مقاومت داری؛ اون لحظه، لحظه‌ایه که آمادۀ تغییر هستی. اگر خواهان تغییر زودهنگام باشی، اگر توی بحبوحۀ جوشیدن و
ولش کن کی چی گفت این چی گفت اون چی گفت ♫فامیل چی گفت و ولش کن نه نه ولش کن رفیقو ولش کن ♫خودمونو بچسبیم پیر شدیم کی اومدو ولش کن ♫هرچی میخوان بده برن جهنممو بهشت کن منو دیگه تنها نذار بده دلمو بهش قول ♫که تا ته راه پیششی بکن شبو خوشگلش تو حرف و حدیثو ولش کن ♫من یکم بین اینا همه زندگی چش خورد این تنو بگیرو بده نفس بهش تو ♫بده یاد من عشقو استرسمو کمش کن یا که برو ولم کن حرارتی که مال منه رو برو بده به مردم ♫هر عادتی که بده مال من تو که خوبی در کل ب
میخام بدونم اون لحظات به چی فکر میکردی که همه خوبی ها
همه خوشی هامون
یادت رف؟
فک کنم حالا معلوم شد که چرا به این حال و روز افتادی
چرا همه ازت ناراحتن
حیفم میاد
به اون دیقه ها و ثانیه هایی که صرف دوست داشتنت کردیم..
که بقیه کارامون به کنار..
بی خیال
فقد بیا و حداقل
الانش به خاطر اون خوشیامون
در حق همدیگه بدی نکنیم
 
سی سال وقت می گذارد و شاهنامه ای می نویسد که تاریخ به آن می بالد
ما برای هر خوب و بدی، سفید و سیاهی، زیبایی و زشتی وقت می گذاریم 
آخرش هم هیچی که هیچی
نه اثری از ما به جا مونده
نه نامی نیک
امیدوارم روزی حسرت لحظات از دست رفته ام را نخورم
امروز تولده جنابِ پدر بود 
و تدارکات یه هفته ای  مادرجان.
از تهیه ی غذای مورد علاقه ی پدر
تا درست کردن دسر و تمیز کاری خونه و دوختن بلوز برای پدرجان
صب تا حالا ذهنم درگیره
تولد منو کی یادش هست؟کی قراره این برنامه ها رو برای من دونه به دونه برنامه ریزی کنه
اینکه بشینه واسه تک تک لحظات روزه تولدم برنامه بچینه؟
اصن چیزی هم هست که هنوز از تهِ تهِ دلم دوسش داشته باشم
که وقتی میبینمش چشمام قلبی قلبی بشه؟
اصن عاشق چی هستم؟
چی دوس دارم؟
خدایا امسال یه
به لیست دعاهای شب قدر پارسالم نگاه می‌کنم، به آرزوهایی که زیر سقف بلند مسجد با چشم گریان نوشتم. آرزوهایی که فکر می‌کردم اگر برآورده نشوند، می میرم! نشسته‌ام و لبخند می‌زنم. فکر می‌کنم یکی از لحظات قشنگ زندگی‌مان وقتی است که از ته دل و با آرامش خاطر می‌گوییم :" وای خدا ! چه خوب شد این آرزومو برآورده نکردیا". 
از چند روز گذشته است و چند هفته می‌شود که چیزی ننوشته‌ام. هنوز خواننده‌ای ندارم و هنوز آنقدر با کسی در این فضا خودمانی نشده‌ام که زنگ بزند و بگوید کجایی پسر. من هنوز آن رهگذرم. آن رهگذر که یک روزی از پشت پنجره شما گذشته است. آن رهگذر که حتی کنجکاوتان نکرده. اما خب مسیر همین است، همین که بنویسی، بخوانی، معاشرت کنی، گفتگو کنی. از همین گذر کردن سالی به ماهی یکبار است که می شود آشنا شد. می شود مخاطب پیدا کرد و می شود دوست شد.
آخرین لحظات عمر شریف پیامبر(ص) چه گذشت؟
 
 به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، آخرین روزهای زندگانی پیامبر از فصول بسیار حساس و دقیق تاریخ اسلام است، اسلام و مسلمانان در آن روزها، ساعات دردناکی را می‌گذراندند، مخالفت علنی برخی صحابه و سرپیچی آنان از شرکت در سپاه اسامه، حاکی از یک سلسله فعالیت‌های زیرزمینی و تصمیم جدی آنان بود که پس از درگذشت پیامبر، حکومت و فرمانروایی و امور سیاسی اسلام را قبضه کنند و جانشین رسمی پیامبر را که د
به نام دانا ترین
این رو لطفا تا همیشه از من به یاد داشته باشین و اینو یه نصیحت خواهرانه، ویا هر طور که خودتون مایلید از من بپذیرید.
همیشه حواستون به تمام لحظات باشه چون خیلی مهمه یهو دیدی غفلت کردی و بعد بهترین اتفاق زندگیت میتونست در اون زمان به سراغت بیاد اما حواست بهش نبوده.
اون وقت تا عمر دارین حسرت شو میخورین تازه اینقدر هم غصه نداشته ولی همیشه بعد از اون آرزو میکنین که دوباره اتفاق بیفتد.
اما سخت در اشتباهین چون لحظات این چنینی اکثرا یک
جمعه ای دیگر آمد و هنوز هم به تو نرسیده ایم
به آنچه رد خواست شما ست با حرص رسیده ایم
گرفته که شد به نا حق فدک و  هرزگی بیداد کرد
هنوز بر آن غصب محکم ایستاده اند و ترسیده ایم
هنوز مکرها تضادها در جامعه ات دارد،سخت است
سخت است از تو دور ماندن جای از تو قاپیده ایم
آخر این ظلم ها بر تو چیست به غیر از انزواست؟
منزوی از شما معصومین شدن،اینطور بوده ایم؟
پس از اندیشه ات بیاور سرشتی نو،توبه کردیم
با تو هستیم همیشه،پشت سر در راه ترسیده ایم 
ما جلوتر از
اکبر صادقی، کاپیتان شهر خودرو تیمش را شایسته کسب پیروزی مقابل پرسپولیس دانست.
اکبر صادقی پس از برد یک بر صفر شهر خودرو مقابل پرسپولیس گفت: بازی خوبی ارائه کردیم و مزد زحمات خود را گرفتیم.  تیم ما در این بازی و در همه نقاط زمین برتر از حریف بود. پرسپولیس تیم خوبی است، اما نیاز به این برد داشتیم. همه تلاش خود را به خرج دادیم و به خوبی حریف را آنالیز کردیم. خدا هم کمک کرد و در آخرین لحظات سه امتیاز را کسب کردیم.وی افزود: همه تلاش ما برای کسب این برد
یه وقتایی سرتو گرم یه کار می کنی و هر چقدر که می تونی درگیر اون کار میشی تا از شر فکرهای بی خودی که تو سرت میاد خلاص شی..
بعد از اون لحظات شاد و لذت بخش، انقدر خسته و کوفته میشی که بجز فکر کردن عملاً نمی تونی کار دیگه ای انجام بدی...شکنجه بدتر از این؟!
+اثرات جانبی کمک در اثاث کشی  
ماه رمضان همیشه برای من ماه خاصی بوده. ماهی که با تمرکز بر روی خودم برایم معنی پیدا کرده است. زیارت هم برای من همین حس را دارد. جایی که می‌روم و به حاشیه‌ها فکر نمی‌کنم و فقط به حال خودم و درونم توجه می‌کنم. انگار هر جا و هر زمانی فرصت این کار برای انسان فراهم نیست یا حداقل من بلد نیستم که همه جا و در همه‌ی لحظات به حاشیه‌های زندگی دل نبندم و حواسم را جمع آن مهم‌ترهای وجودم کنم. 
امسال اما رمضان طور دیگری است. نمی‌توانم روزه بگیرم و یک عزیز ک
ولش کن کی چی گفت این چی گفت اون چی گفت ♫فامیل چی گفت و ولش کن نه نه ولش کن رفیقو ولش کن ♫خودمونو بچسبیم پیر شدیم کی اومدو ولش کن ♫هرچی میخوان بده برن جهنممو بهشت کن منو دیگه تنها نذار بده دلمو بهش قول ♫که تا ته راه پیششی بکن شبو خوشگلش تو حرف و حدیثو ولش کن ♫من یکم بین اینا همه زندگی چش خورد این تنو بگیرو بده نفس بهش تو ♫بده یاد من عشقو استرسمو کمش کن یا که برو ولم کن حرارتی که مال منه رو برو بده به مردم ♫هر عادتی که بده مال من تو که خوبی در کل ب
بیشتر از اینکه به عکس گرفتن از آدما علاقمند باشم، به عکس گرفتن از اجسام و اشیا علاقمندم!
توی گالری گوشی م عکس هایی هست که فقط خودم متوجه میشم حس و حال اون لحظه چی بوده.
عکس جوونه ای که تازه روییده شده و ماه ها منتظر بودم سبز شه، عکس یه بستنی که تو یه روز گرم تابستونی حس خوبی بهم داده، عکس اولین باری که تو قلکم یه سکه انداختم، عکس از نوت های روی دیوار، که خواستم چیزی رو به خودم یادآوری کنم و... .
گالری گوشیم پر از حس و حال ها متفاوته، هر چند فقط خودم
 
 
نگاه عاشقانه‌ای به قابلمه‌ی کوچک خالی روی پتویم می‌اندازم و فکر می‌کنم 
چه لحظات کوتاه و لذت بخشی را با قابلمه‌ی سوپ ماست 
وکتاب “زندگی بهتر” روی تختخواب و در سکوت کامل گذراندم!
گاهی باید ذهن را خالی کرد و فقط
از “آن” کمال استفاده را برد که چه اندازه سخت است...
زبانم را روی لب‌هایم میکشم تا باقی مانده طعم سوپ را ببلعم.
لحظه های انقلاب نویسنده: محمود گلابدره ای انتشارات: نشر معارف
لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران…
 
لحظه های انقلابنویسنده: محمود گلابدره ایانتشارات: نشر معارف
خلاصه :
کتاب شامل خاطرات یک نویسنده ی جوان در دوران انقلاب است که در متن حوادث و اتفاقات در زمان وقوع انقلاب اسلامی حضور دارد و با تمام وجود در لحظات پایانی انقلاب همه چیز را حس کرده واین حس را به خوبی به مخاطب منتقل می کند و نشان می دهد که چگونه در هفت
حلقه تو دستت گیر کرده... میخوای درش بیاری چه جوری درش میاری؟!
با زور و فشار یا با ملاطفت و نرمی؟!
با سنگ و چوب یا با کف صابون؟!
زور و فشار که وسط بیاد، اونی که پیش و بیش از همه آسیب میبینه انگشتته و بعد انگشترت.
خدا نکنه ولی به بن بستم رسیدین تو زندگی و خواستین حلقه ازدواجتونو از دستتون در بیارین،
چرا با بداخلاقی و ناسزا و جنگ و دعوا؟!
کاش درش نیارین، اما مگه نمیشه همین امر نازیبا رو زیبا انجام داد؟!
قرآن که میگه چرا :
(فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوف
× و بالاخره روز موعود رسید... اسباب کشی... اگر خدا بخواد امشب وسایلم رو میبرم جای جدید... البته که هنوز توش پر از کارگره و جا هنوز مرتب نیست و ممکنه چند روزی رو توی یک آشفته بازار به سر ببرم، تنها دغدغه ی من اتاقیه که باید دو تخته باشه و هنوز آماده نیست و کلی آدم براش دندون تیز کردن... کله ی صبح رفتیم اسمامونو چسبوندیم به درش ":)))) ولی خب دیگه خوابگاهه و قانون جنگلش...
×× روم نمیشه بگم ولی میگم، برام دعا کنید به انرژی مثبتش احتیاج دارم...
شیر زنان آبادانی قابل ستایش هستند. زنانی که در صحنه دفاع از شهرشان مقاوم بودند و در دوران محاصره یک ساله این شهر، دوشادوش مردان ماندند و ایستادگی کردند. شهیده فرهانیان در تمام مدت عمر گران بهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی و دینی زندگی کرد. لحظه‌ ای که پیکر شهیده را به بیمارستان می بردند و با آنکه ترکش به قلب شهیده اصابت کرده بود و تنی نیمه‌ جان داشت، سعی می کرد حجاب خودش را کامل حفظ کند. الان چادر وی به عنوان نماد زن مسلمان در موزه شهدای خیابا
روز وشبهایت بویِ غم می دهد
به گمانم یتیمی باز 
دلش شکسته.....!
آسمان هم میفهمد
شاید بیشتر از من و تو...
ولی پاییز جان
تو انگار هنوز هم کینه داری در دلت...
درست مثلِ یک قلبِ درب و داغون.
ولی اینها به کنار همه اش...
گاهی به این نقطه می رسم که حقیقتا همه چیز پوچ است
نقطه ای که نه شادی به لذت هایش
و نه غمگین به دردهایش...
چقدر شیرینه این لحظات
فقط نمیدونم چرا
توی همین لحظه که گفتم دلت هیچی نمیخاد;
دلت یجور مردن میخاد
یه جور جمع و جور کردن و رفتن میخاد
رفتن و ب
یکی از رایج ترین تفریحات در جزیره کیش که تقریبا همه ی گردشگران آن را تجربه می کنند، کشتی آکواریوم با کف و پنجره های شیشه ای است. این کشتی تفریحی به سمت سایت های سرشار از انواع ماهی و موجودات دریایی حرکت می کند و شما با سوار شدن بر این کشتی به همراه عزیزانتان می توانید انواع ماهی های کوچک و بزرگ و رنگارنگ، لاک پشت، سفره ماهی، خرچنگ ها، طوطیا، ستاره های دریایی، مرجان های زنده، گیاهان متنوع  و لحظات جذابی مثل شکار ماهی ها توسط دیگر موجودات، زندگ
بشر ذاتا تنهاست.
و این تنهایی دارد روز بروز عمیق تر میشود.
و یک نماد آن لحظه هایی است که همه دور هم جمع شده اند اما در یک گوشه خزیده اند به درون گوشی هایشان... تنها در انبوه جمعیت.
و این تنهایی دارد روز بروز عمیق تر میشود چراکه داریم روابط اجتماعی واقعی مان را از دست میدهیم.
آخرین باری که تلفن را برداشتیم و زنگ زدیم  به رفیق جانی مان و یک دل سیر حرف زدیم و صدایش و حرفهایش را از عمق وجود شنیدینم کی بود؟؟
مال آن وقتهایی بود که اینستاگرام و... نبودند ک
کسی که عمل کرده است می‌فهمد که عمل کردن چقدر سخت است. این جمله‌ای است که معمولا کسانی که در عمر خود یک عمل تا حدودی سنگین انجام داده‌اند برای بیان مشکلات و درد عمل خود بیان می‌کنند. من هم بعد از عمل خود این جمله را بیشتر می‌توانم درک کنم.
روزهایی که نه می‌توانی بنویسی نه می‌توانی بخوانی نه می‌توانی درست فکر کنی و نه می‌توانی کارهایت را انجام دهی. شرایط وقتی بدتر می‌شود که کارفرمایت هیچکدام از اینها را درک نمی‌کند و او کارش را می‌خواهد.
سال ها بعد،دانشمندان، یک سرطان جدید کشف می کنند
که برای اولین بار خودش را در بدن یک زن بیست و هفت ساله نشان داده است
دانشمندان می گویند به احتمال بسیار قوی،
این سرطان ریشه در بغض ناشی از صدا نکردن نام محبوب در لحظات سخت دارد...
دانشمندان اضافه خواهند کرد:
نامش را زیاد صدا کنید...حتی اگر محبوب، خود مایه ی بغض باشد...
هیچ انگیزه و دلی برای بیدار شدم ندارم فقط روزهام و لحظات م سپری میکنم که زودتر تمام شوند و درد کشیدن به انتهای خود برسد. یعنی ثبت نام کردم کلاس برنامه نویسی پایتون که یاد بگیرم اما اینقدر بی انرژی و بی انگیزه ام که الان باید برم خوابیدم انگار میخوام پیشرفت کنم اما خب درونم یه دکمه ی هست زده میشه و منو متوقف میکنه 
دیشب با دیدن یک ویدئو اشک توی چشمام جمع شد ... انقدر از بدی ایران برای مردم آمریکا گفتن، که یک پسربچه ی آمریکایی توی کشتی دست رحمان رو پس میزنه و رحمان مظلومانه زمین رو میبوسه ... حتما با رسانه ها شون تصورات این بچه رو  خراب کردن و باعث این همه کینه توزی شدن ... دوست داشتم بهش بگم عزیزم برخلاف اون فیلمای هالیوودیتون که ایران به آمریکا حمله می کنه الان ما در محاصره ی سربازای شماییم؛ اگر برای اون حصر لانه ی جاسوسی ناراحتید که همشون سالم برگشتن خونه
۲۶ در حال آمدن است و من نمی دانم چگونه بهت تبریک بگویم که تمام احساسم را در آن خلاصه کنم.
۲۶ در حال آمدن است و من می خواهم در آمدنش کنارت باشم اما مقابل روزگار ناتوانم.
۲۶ در حال آمدن است و من نارحتم که نمی توانم در آن روز تو را در آغوش بگیرم و تبریک بگویم.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز کادو نگرفتم، گشتم ولی هنوز چیزی نیافتم که بتواند تمام دوست داشتن مرا بیان کند.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز در انتظار شنیدن دوستت دارم هستم.
مادرت نیستم
اما اینکه میگن خاله مثل مادر دومه از نظر من درسته....
تو کی انقدر بزرگ شدی عزیز من؟
انقدری ک نتونم تو بغلم بگیرمت تا بخوابی؟
اونقدری ک نتونم بی بهونه پشت هم ببوسمت؟
اونقدری ک نتونم خیلی از کاراتو خودم برات انجام بدم با عشق؟
اما ممنونم
ممنونم ک هنوز زورت ب من نمیرسه
ممنونم ک هنوز باید شبایی ک پیشمی چند بار پتو رو روت مرتب کنم
ممنونم ک هنوز مثل بچه ها تو خواب غر میزنی و چرت و پرت میبافی
ممنونم ک هنوز بچگونه خاله صدام میکنی
ک هنوز میتون

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عسل عصاره spirulina