نتایج جستجو برای عبارت :

بارونِ 9 شهریور 98

تا اومدم بیرون چند قطره بارون افتاد روی صورتم. یاد حرف مریم افتادم. گفته بود «احتمالا تو زندگی قبلیت یا ابر بودی یا بارون». اون موقع به حرفش خندیدم اما الان به این فکر می‌کنم که چقدر معجزه نیازه که هر وقت غمگینم بارون بیاد؟ می‌باره و قلبِ شکسته‌م رو تسکین می‌ده. سرقولش هست. همیشه. حتی تو یه عصرِ تابستونی.
به وقتِ بارونِ عصرگاهیِ بی‌وقتِ تهران
بیستِ
تیرِ
نود و هشت
 
از خبرهای خوب متنفرم. از بس بی دوام و مزخرفن. عمر هیچ خبر خوبی برام بیشتر از ۲۴ ساعت نیست. نهایت ۲۴ ساعت. بعدش دوباره بارونِ گُه و ناخوشیه که می باره. نمی دونم از کی، ولی مدت هاست که خبرای خوب خوشحالم نمیکنن، به جاش تن و بدنمو میلرزونن. میدونم که باید منتظر اشک باشم. به مزخرفاتِ جذب و فلان اعتقادی ندارم. و حالم از خودم بهم میخوره که هربار امیدوارتر از قبل با خودم میگم این دیگه آخرشه، این یکی دیگه عطرش موندگاره، این یکی دیگه قراره خوشیا رو دنبال
امروز یه روز بارونیه زیبا و دلچسبه.
از اون روزای ناب و خواستنی.
خنکی هوارو حس میکنم. وزش باد ملایمش روی پوستم که قلبمو نوازش میکنه.
بوی زندگی میده، بوی امید و تداوم و پیوستگی. بویی که از مرزهای بینی فراتر میره و میشه با مغز و قلب و روح استشمامش کرد.
امروز عاشقه. شک ندارم که عاشقه؛ چون آدمو در آغوش میگیره. یه آغوشِ بی نهایت عاشقانه!
صدای قطره های بارون رو در و دیوار و سقف خونه ها و آسفالت کوچه که روحمو به پرواز در میاره؛ شبیه لالایی عاشقونه ایه که
بگو تعبیر کدوم خوابِ منی
که تنت شکوفه بارونِ و برگ
توی غرفه های خوابم اومدی
با تو زندگی اومد تا بِرِ مرگ
با تو روزای زمستون مثِ من
سردیِ هوا رو حس نمی کنن
ریه های خسته از عادت دود
تو که باشی خِس وخِس نمی کنن
تُو چشات کهکشونِ ستاره هاس
سختِ زُل زدن به عمقِ آسمون
توی قلبم چه قیامتی بپاس
نفسم بند اومده اینو بدون
بگو تعبیر کدوم خوابِ منی
که منو دادی به حوض نقاشی
من باید تو رو تُو قلبم بکِشم
تو صدای قلبتو من بکِشی
بگو تعبیر کدوم خواب منی
محمد رحیمی
 









متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






دریافت
+ ثریا شاهده چقدر اون روز ،بوشهر، برای این سرِ مزاحم که یه دفعه تو کادرم سبز شد حرص خوردم :)
++ امروز، بعد از بارونِ دمِ صبح :)
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی  تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو  وِه فُرات  کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر  دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش  وا بِرار کِردَه سفر
 
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل  خیمَه  داشتِن  آروم  و  قِراروِت  گُتِم  رو سی بَچونم  اِوْ  بیارتا کِه

• شاید هم دوست داشتن شبیه حس بوی نم بارونِ، وقتی اروم اروم به روح و جسمت نفوذ میکنه و بعد خیلی زود تو رو روبروی همون خاطرات خاکیِ خیس خورده تنها میگذاره و اونوقت تو میمونی و یک عمر دلتنگی که حالا با وجود قطره‌های تند شده‌ی بارون دوباره جان گرفته.
 
پ.ن: آهنگ لعنتی سم اسمیت>< 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا ای

• شاید هم دوست داشتن شبیه حس بوی نم بارونِ، وقتی اروم اروم به روح و جسمت نفوذ میکنه و بعد خیلی زود تو رو روبروی همون خاطرات خاکیِ خیس خورده تنها میگذاره و اونوقت تو میمونی و یک عمر دلتنگی که حالا با وجود قطره‌های تند شده‌ی بارون دوباره جان گرفته.
 
پ.ن: آهنگ لعنتی سم اسمیت>< 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا
بارونه، اولین بارون ۹۷ ، تا امروز فقط یکبار مثل این بارون رو دیدم اونم شبی بود که لیمر وحشتناک بود، در و پنجره‌ها می‌لرزید،برق‌ها رفته بود و خواهرم از ترس قران می‌خوند، شب ترسناکی بود بیشتر از این جهت که یه مسافر هم تو راه داشتیم!
امروز صبحِ روشن یه دفعه شب شد، برق کوچه رفت و تیر چراغ برق خاموش شد، تا حالا همچین هوایی رو ندیده بودم، اول ابر بعد باد و گرد و خاک و بالاخره بارون، به قول ما "بارونِ هوفِ ریز"
انگار بالاخره برکت داره سرازیر میشه به
یه دوستی می‌گفت این روزها بعضی‌ها چرا انقدر افتادن دنبالِ حفاظت از محیط‌زیست و دفاع از حقوق حیوانات و...؟ که چی بشه؟ مثلاً میخوان بگن ما خیلی آدم‌های خوبی هستیم و دغدغه‌‌مونه؟ حالا چرا نگرانی‌های محیط‌زیستی و بشر دوستانه‌ات یهویی از زیر بوته سبز شد و زد بیرون؟ چقدر ریاکار!خُب دوست عزیز،ملتمسانه ازت خواهشمندم الکی هم که شده آدم خوبی باشی و برای ریا هم که شده این موضوع رو دغدغه‌ت کنی!نیّت و تفکر شاید جالب نباشه ولی در عوض توی یک بخش از ا
بعد از تموم شدن بارون، حالا دوباره با سرعت قبل و البته همراه با خستگی خیلی زیادتر پیش می‌رفتم. یه جای دیگه وایسادم برای کمی خستگی در کردن و موقع راه افتادن، بند دیگه‌ی کوله‌م رو از دست دادم! درست مثل اولی، ولی با این تفاوت که این دفعه دیگه شوکه نشدم و معطل نکردم! درست با همین خونسردی‌ای که می‌نویسم سریع هم‌اندازه‌ی اون یکی بند، گره زدمش و پیاده‌روی رو از سر گرفتم. فقط امیدوار بودم آنتن داشته باشم که وقتی مامان زنگ می‌زنه نگران نشه. هر چند
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی  تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرقُرصِ ماهِ آلِ هاشِم  یِه نظَرمَکرِ اَهریمَنِ کردی بِی اثَرشِیرِ شِیرو  وِه فُرات  کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر  هم بصـیر و دِلـیرَه چو پِدَرهم نِشونِ بَنـدِه ای دارَه وِه سَردین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش  وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَرپورِ حیدر بَشــــَر
نصفِ فروردین هم گذشت و قرنطینه و کرونا همچنان ادامه داره. من و دوستَم کلافه شدیم. فقط 11 فروردین با ماسک و دستکش رفتم فروشگاه و من خریدهایی داشتَم. تویِ این مدت بالاخره نشستم فیلم دیدم. Five feet apart رو که دوستش داشتم و A man called ove هم که مثلِ کتابش دوست داشتنی بود اما کتابش بیشتر ! 13 به دَر توی خونه جوجه زدیم. من چایی رو تویِ آفتاب خوردم و عصر هم پشتِ دیوارِ خونه که فضایِ سبز داره گذشت. یک نقاشی آبرنگ کشیدم که وقتی استاد ایراد هاشو گفت فهمیدم چقدر حواس پ
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی  تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو  وِه فُرات  کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر  دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش  وا بِرار کِردَه سفر
 
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل  خیمَه  داشتِن  آروم  و  قِراروِت  گُتِم  رو سی بَچونم  اِوْ  بیارتا کِه
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی  تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو  وِه فُرات  کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر  دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش  وا بِرار کِردَه سفر
 
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل  خیمَه  داشتِن  آروم  و  قِراروِت  گُتِم  رو سی بَچونم  اِوْ  بیارتا کِه
 
همین که دیدم بارون شد ؛ قلبم شروع کرد خودشو به در و دیوار زدن ...
خوشبختانه پدر و مادر قرار بود بیرون برن و منم تا رادارام فعال شد که اوضاع از این قرارِ زود حاضر شدم فلاسک کوچیکمو پرِ چای کردمو دوتا بیسکویت کوکی ( که عاشقشم رو پیچیدم ) لایِ دستمال و چپوندم توی کیفم و زودتر ازشون زدم بیرونو نشستم توی ماشین . میدونستم که قرارِ فقط توی ماشین بشینم و منتظرشون بمونم تا کارشون تموم شه و برگردن اما همینم خودش عالی بود .حالا هم توی ماشین نشسته بودم و ره
با فکر این که پنج‌شنبه قراره راه بیوفتم، وسایل اصلیم رو تو کوله گذاشته بودم و فقط یه سری چیزای جزیی مونده بود که البته مامان نباید متوجه خریدنش میشد. یه چیزایی مثل الکل و گازِ پیک‌نیکِ کوچولوم و.. می‌دونست دارم می‌رم کاشان اما کویر؟ تنها؟ اونم شب؟ نه اصلا راه نداشت قبل از رفتن بهش بگم دارم کجا می‌رم و حتی کیسه‌خوابم رو به جای وصل کردن به بیرون کوله، گذاشتمش داخل. و بالاخره راهی شدم. اتوبوس همیشه جزو قشنگ‌ترین قسمت‌های سفره. اتوبوسِ ارزو
نشسته‌ام گوشه‌ی غار تنهایی‌ام. خودم و تمام متعلقاتم را بغل زده‌ام و به ۹۸ فکر می‌کنم. تا حالا هیچ سالی را سراغ ندارم که به آمدنش اینقدر بی‌اشتیاق بوده باشم. می‌گویم: «چه کنیم نم‌نم*؟» و پاسخی نمی‌گیرم. ته تهش فکر میکنم باید آدم بهتری بشوم و همین. یک نفر در ته ذهنم پوزخند میزند به این اوج فکری. حق دارد. 
راستش خالی‌ام. خالی از حس تلاش و امید و شروعِ دوباره و هدف‌های بلند و بالا. انگار ته دلم حتی راضی‌تر است که زندگی نباتی داشته باشم؛ سرگردا
هیچ وقت بنده‌ی مقرب خدا نبودم. همیشه هر جا صف‌بندی شده ته صف روسیاها ایستادم؛ 
هر وقت که از هر خیری آخری و دست دومش بهم رسیده یا اصلا بهم نرسیده با خودم گفتم حتما لیاقتشو نداشتم؛
داشتم دوستایی که خیلی برای پاک و معصوم بودن و مومن شناخته شدن دست و پا می‌زدن؛ انقدر که براشون افتخار و مزیت بود که اسم‌شونم مثل خودشون نماد معصومیت می‌شد. 
من این‌جور بنده‌ای نبودم. در واقع انقدر کارنامه‌م سیاه بود که نخوام به روشی که خودم می‌رم بگم رسم مومن
شور مناجاتی با امام حسین (ع)
شب شهادت امام عسکری (ع)98
هیئت معظم یا رباب کرج
سید امیر حسینی
سلام آقا بسه دوری از حرم بذار بیام آقا

متن و سبک این شور زیبا رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون


متن مداحی:

سلام آقا ..بسه دوری از حرم ، بزار بیام آقاشب و روزمُ تو فکرِ کربلام آقا سلام آقا ..گناه کردم ..آره حق داری میدونم اشتباه کردمهمه عمرمُ جونیمُ و تباه کردم ،‌ گناه کردمدعام کردی ..میدونم بازم نگاه به گریه هام کردیدیدی دور شدم ازت منو صدام کردی ، دع
ولی من عاشق نبودم، نباید میشدم، همیشه به تهش فکر میکردم، که اگه بره، اگه نشه، اگه نمونه… این اگه ها روانیم میکرد
من اینجا فقط یه دانشجوی سینما بودم که روزا تو کافه کار میکرد و شب هم انقدر تو خیابونا قدم میزد که وقتی میرسید خوابگاه درو بسته بودن و راه نمیدادنش
میدونی چند شب تو خیابونا پرسه زدم تا صبح بشه؟
دانشجوی سینما میدونی یعنی چی؟ نمیدونی
فقط آدمایی میتونن عاشق سینما باشن که بیشتر تو دنیای ذهنشون زندگی میکنن تا واقعیت
نه، نمیدونی
وسط آو
دانلود آهنگ جدید نغمه از علی سورنا + متن + پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Download New Song By Ali Sorena Called |Naghme + Text
برای دانلود آهنگ جدید علی سورنا -نغمه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ نغمه از  علی سورنا :
در این سرما گرسنه، زخم خورده  ♪♪♫♪ دویم آسیمه‌ سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد
دلم بارونِ باروتِ خون
کارونِ کارون، تووی باتلاقِ کانونِ قانون
سنگین میمیرم آرومِ آروم
انتخاب هزینه و راه یعنی مرگِ من توو زمینِ ش
دانلود آهنگ جدید نغمه از علی سورنا 
Download New Music Ali Sorena |Naghme
 
 
متن موزیک نغمه از  علی سورنا :
♬♪♪♫♪♬
در این سرما گرسنه، زخم خورده
دویم آسیمه‌ سر بر برف چون باد
 
برای دانلود آهنگ جدید علی سورنا لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد
دلم بارونِ باروتِ خون
کارونِ کارون، تووی باتلاقِ کانونِ قانون
سنگین میمیرم آرومِ آروم
انتخاب هزینه و راه یعنی مرگِ من توو زمینِ شما
یعنی بخوره ده تا ازتون سیر نمیشه
شیر
  نشستم کنار همسر، اون داره پایتخت میبینه و من دارم مینویسم... تو خونه بویِ عید میادو صدایِ خاطرات... خاطراتِ خونه ی پدری تو شبهایِ عید واسم زنده شده؛ وقتی بعد از برگشت از مهمانی هایِ طولانیِ عید، شب با سریال هایِ عید میگذشت و من با فکرِ خوندنِ کتابهایی که برای تعطیلات انتخاب کرده بودم، خوشُ خرمُ ذوق زده بودم...
 
   صبح بیدار شدم، همراه با بار گذاشتن قرمه سبزی، پادکست گوش کردمو حسابی لذت بردم.. با همسر صبحانه خوردیم وکلی حرف زدیم... بعد اون کتا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها